بانک غدیر صفحه 3330

صفحه 3330

پيامبر از جا بر مي‌خيزد. اصحاب به طرف او مي‌شتابند. پيامبر فرمود: برويد! همه بايد حركت كنيم. سوار شتر خود مي‌شود و به قصد مدينه حركت مي‌كند. جمعيّت هم به دنبال پيامبر حركت مي‌كنند. پيامبر به لحاظ همگامي با كاروانِ خانواده‌اش، آهسته‌تر از ديگران گام برمي‌دارد. انبوه مردم، پيامبر را حلقه‌وار همراهي مي‌كنند. كاروان به سير خودش به طرف مدينه ادامه مي‌دهد تا اين كه به سرزمين «رابغ» رسيدند. اين محل تا «جُحفه» سه «ميل» فاصله دارد. كاروان از اين محل گذشتند و و به منزل ديگر به منزل ديگري به نام «كراعُ غميم» رسيدند. نزديك ظهر بود و هوا گرم و سوزان. در حوالي «كراعُ غميم» نقطه‌اي وجود دارد به نام «غديرخم» كاروان مي‌رفت تا به اين محل نزديك شد. پيامبر ايستاد. مردم نمي‌دانستند چرا پيامبر توقف كرده است. او در حالي كه سوار شتر بود جبرئيل بر وي فرود آمد. حضرت نگران بود، اين بار پيامبر آغاز به سخن كرد! فرمود:

آمدي برادرم! جبرئيل، مي‌ترسم كه اين قوم مرا تكذيب كنند و سخنانم را درباره امامت او نپذيرند!

در مسير بازگشت‌

پيامبر همچنان حركت مي‌كند امّا احساس مي‌كند كه جبرئيل او را همراهي مي‌كند. كاروان مي‌رود تا به سرزمين «غديرخم» مي‌رسد. اين جا محل تقاطع مسيرها و راه عبور كاروان‌ها و نقطه جدا شدن مردم مصر و عراق و مدينه و نجد از يكديگر است. اين محل به خاطر وجود آب و چند درخت كهن سال، محل استراحت كاروانيان بود. پيامبر همراه جمعيّت به نزديك بركه «غديرخم» مي‌رسند. اين بار جبرئيل به سخن درمي‌آيد و خطاب به پيامبر:

اي محمّد! خداوند به تو سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: اي رسول! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر چنين نكني، رسالت خود را به انجام نرسانيدي، و بدان كه خداوند تو را از شرّ مردم حفظ خواهد نمود.(13)

پيامبر مي‌ايستد و با خوشحالي از شتر پياده مي‌شود و در ته دل خدا را سپاس مي‌گويد و از اين كه خواسته او را اجابت كرده است شكرگزاري مي‌كند. او احساس مي‌كند اكنون، زمان ابلاغ پيام فرا رسيده و بايد آن را علني كند. پيامبر فوراً دستور مي‌دهد كه كاروان‌ها توقف كنند و پيك‌هايي را به پيش و پس مي‌فرستد تا عدّه‌اي را كه جلو رفته‌اند بازگرداند و گروهي كه هنوز نيامده‌اند، از راه برسند. گروه‌هاي قبايل يكي پس از ديگري از دو سوي منطقه به كاروان پيامبر ملحق مي‌شوند. نزديك ظهر است آفتاب داغ نيمروز هيجدهم ماه ذيحجّه بر پهنه غدير همچنان مي‌تابد و يكصد بيست هزار نفر از مردم در آنجا جمع مي‌شوند در اين هواي گرم و سوزان مردم نمي‌دانستند چرا و براي چه يك باره دستور توقف داده شده است. چه موضوع مهمّي پيش آمده كه در اين بيابان و زير آفتاب داغ همه بايد جمع شوند، آيا پيك وحي خبر ناگهاني آورده است؟ مردم در اين افكار غوطه‌ور بودند كه ناگهان صداي فرياد مؤذن آنان را به خود مي‌آورد؛ صلاة جامعه، صلاة جامعه...!

مردم در انتظار پيام‌

از شدت گرما، مردم بخشي از رداي خود را بر سر و قسمتي ديگر را در زير پا افكنده بودند. سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار براي پيامبر با استفاده از درخت، سايباني به وسيله چادر برپا كردند.(14)

مردم براي نماز جماعت ظهر آماده مي‌شوند. طنين بانگ اللَّه اكبر، مردم را به نماز فرا مي‌خواند پيامبر نماز ظهر را با جماعت به جا مي‌آورد. سپس در حالي كه انبوه جمعيّت پيرامون او حلقه زده بودند به سوي نقطه بلندي كه قبلاً از قطعه‌هاي سنگ و جهاز شتر برپا شده بود مي‌رود تا از آنجا به همه جمعيّت مسلط باشد. همهمه از جمعيّت بلند مي‌شود؛ همه منتظرند ببينند پيامبر از پيك وحي، چه پيامي براي آنان دارد. چشم‌ها به او دوخته شده و نفس‌ها در سينه حبس گرديده، همه بي‌صبرانه مشتاقند تا سخنان پيامبر را بشنوند. پيامبر بر فراز منبر قرار مي‌گيرند. با چهره‌اي گشاده و سيمايي بشّاش نگاهي به جمعيّت مي‌كنند. از چشمانش رحمت و محبّت و عطوفت مي‌بارد. چهره پرفروغش را با تمام رخ به تمام جمعيّت مي‌گرداند. چشم‌ها مي‌جوشد، دل‌ها مي‌خروشد. سكوت عميقي بر صحراي غدير حكم‌فرما شده است.

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم سخن آغاز مي‌كند:(15)

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه