بانک غدیر صفحه 3863

صفحه 3863

سطعتَ بريقاً كوَمْضِ الشموس

و شاعَ سناك كبر السما

«برق تو ساطع شد همچون اشعه خورشيدها و نور تو پهنه آسمان بزرگ را فراگرفت».

من هر گاه تفاصيل كربلا را قرائت مي‌كنم، از دور جذبه‌اي مرا به سوي خود مي‌برد، آن گاه نفس‌هايم به تپش درمي‌آيد و حسين را در كنار خود مي‌يابم كه به خون پاكش غوطه ور است. اي كاش من با او بودم و به فوز عظيم نايل مي‌گشتم! و در آن جذبه و كشش محو مي‌شدم! آري در آن جا كسي است كه آنچه را كه من فهميدم مي‌فهمد، و ممكن است كسي باشد كه آن چه من فهميدم نفهمد و آن واقعه عظيم تاريخي در نفس او اثري نگذارد... .

آري، كربلا محلّ و زمان ورود من به تاريخ است، ورود به حقيقت و ورود به اسلام است. چگونه همانند جذبه صوفي رقيق القلب به اين حقيقت جذب نشوم، يا همانند جذبه اديبي كه شعورش به هيجان آمده است، فاني نگردم. آري اين واقعه‌اي است كه بر آن فرود آمدم و به طور مختصر و اجمال از مصايب اهل بيت‌عليهم السلام و جرم تاريخ بر ضدّ نسل پيامبرصلي الله عليه وآله سخن گفتم و الآن مي‌خواهم كلامم را به پايان رسانم».(25)

د - دكتر محمد تيجاني تونسي‌

او در كتاب خود «ثمّ اهتديت» مي‌نويسد: «... دوستم منعم آمد و باهم به كربلا مسافرت كرديم و در آن جا به مصيبت سرورمان حسين - مانند شيعيان - پي بردم و تازه فهميدم كه حضرت حسين‌عليه السلام نمرده است. مردم ازدحام مي‌كردند و گرداگرد آرامگاهش پروانه‌وار مي‌چرخيدند و با سوز و گدازي كه نظيرش هرگز نديده بودم، گريه مي‌كردند و بيتابي مي‌نمودند كه گويي هم‌اكنون حسين‌عليه السلام به شهادت رسيده است. و سخنرانان را مي‌شنيدم كه با بازگو كردن فاجعه كربلا احساسات مردم را برمي‌انگيختند و آنان را به ناله و شيون و سوگ وا مي‌داشتند و هيچ شنونده‌اي نمي‌تواند اين داستان را بشنود و تحمل كند، بلكه بي‌اختيار از حال مي‌رود. من هم گريستم و گريستم و آن قدر گريستم كه گويي سال‌ها غصّه در گلويم مانده بود، و اكنون منفجر مي‌شود.

پس از آن شيون، احساس آرامشي كردم كه پيش از آن روز چنان چيزي نديده بودم. تو گويي در صف دشمنان حسين‌عليه السلام بوده‌ام و اكنون در يك چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه ياران و پيروان آن حضرت كه جان خود را نثارش كردند، قرار مي‌گرفتم. و چه جالب كه در همان لحظات، سخنران، داستان حرّ را بررسي مي‌كرد. حرّ يكي از سران سپاه مخالف بود كه به جنگ با حسين‌عليه السلام آمده بود، ولي يكباره در ميدان نبرد بر خود لرزيد و وقتي اصحابش از او سؤال كردند كه تو را چه شده است؟ نكند كه از مرگ مي‌هراسي؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسي ندارم ولي خود را مخير مي‌بينم كه بهشت را برگزينم يا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوي حسين‌عليه السلام حركت داد و به ديدار او شتافت و گريه‌كنان عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا! آيا راه توبه برايم هست؟».

درست در همين لحظه بود كه ديگر نتوانستم طاقت بياورم و شيون‌كنان خود را بر زمين افكندم، و گويا نقش حر را پياده مي‌كردم و از حسين‌عليه السلام مي‌خواستم كه «اي فرزند رسول خدا! آيا توبه‌اي برايم هست؟ يابن رسول اللَّه! از من درگذر و مرا ببخش».

صداي واعظ چنان تأثيري در شنوندگان گذاشته بود كه گريه و شيون مردم بلند شد. دوستم كه صداي فريادم را شنيد، با گريه مرا در بغل گرفت و معانقه كرد. همان‌گونه كه مادري فرزندش را دربر مي‌گيرد و تكرار مي‌كرد: «يا حسين! يا حسين!».

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه