بانک غدیر صفحه 3894

صفحه 3894

رسول خدا صلي الله عليه وآله ظهر روز دوشنبه چشم از جهان فرو بست، در حالي كه عمر در مدينه بود و ابوبكر در منزل شخصي خود در سنح به سر مي‌برد.(1)

عايشه مي‌گويد: «عمر و مغيرة بن شعبه پس از آن‌كه اجازه گرفتند، به حجره رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شدند و پارچه‌اي كه بر رخسار رسول خدا صلي الله عليه وآله كشيده شده بود را كنار زدند. عمر با ديدن حضرت بانگ زد: «آه، رسول خدا چه سخت بيهوش افتاده است، آن‌گاه برخاستند و از اتاق خارج شدند.

هنگامي كه مي‌خواستند از اتاق بيرون بروند، مغيره رو به عمر كرده و گفت: اي عمر! به خدا سوگند! رسول خدا از دنيا رفته بود.

عمر گفت: دروغ گفتي! رسول خدا هرگز نمرده بود ولي تو چون مردي آشوب‌گر هستي چنين وانمود مي‌كني! رسول خدا هرگز نخواهد مرد تا منافقين را نيست و نابود كند».(2)

عمر به اين مقدار هم اكتفا نكرد و هر كس را كه از مرگ رسول خداصلي الله عليه وآله گفت و گو مي‌كرد، تهديد به قتل مي‌نمود و مي‌گفت: «اشخاصي از منافقين گمان مي‌كنند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از دنيا رفته، چنين نيست، رسول خدا نمرده است، بلكه مانند موسي بن عمران كه چهل روز از چشم مردم غايب شد و بازگشت و درباره‌اش گفتند كه مرده است، رسول خدا نيز نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند كه باز مي‌گردد و دست و پاي آنان را كه گمان مي‌برند او مرده است قطع خواهد نمود».(3)

سپس گفت: «هر كس بگويد كه او مرده است با اين شمشير سرش را از تن جدا خواهم كرد. رسول خدا به آسمان رفته است».(4)

در اين هنگام، ابن ام‌مكتوم اين آيه را در مسجد پيغمبر بر عمر قرائت كرد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ»؛(5) «نيست محمّد مگر پيغمبري كه پيش از او نيز پيغمبراني درگذشتند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود به عقب برمي گرديد؟»(6)

عباس عموي پيامبرصلي الله عليه وآله نيز گفت: «رسول خدا به طور حتم مرده است و من در سيمايش همان آثار و علائمي را مشاهده مي‌كنم كه هميشه در صورت فرزندان عبدالمطلّب هنگام مرگ ديده‌ام».(7)

ولي عمر از كار خود باز نايستاد. عباس بن عبدالمطلب از مردم پرسيد: «آيا كسي از شما از رسول خدا صلي الله عليه وآله درباره مرگ خود چيزي به ياد دارد؟ اگر حديثي در اين باره شنيده‌ايد براي ما بازگو كنيد؟» همگي گفتند: نه. عباس از عمر پرسيد: مگر تو چيزي در اين باره از پيامبر مي‌داني؟ عمر گفت: نه.

در اين وقت عباس روي به مردم كرد و گفت: اي مردم! آگاه باشيد كه حتي يك نفر گواهي نداد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله درباره مرگ خود به او عهدي سپرده باشد،(8) به خدايي كه جز او خدايي نيست سوگند ياد مي‌كنم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله شربت مرگ را نوشيده است.(9) ولي عمر همچنان مي‌غرّيد و تهديد مي‌كرد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه