بانک غدیر صفحه 4215

صفحه 4215

گفتم: خدا گوارايت كند و مرا فدايت گرداند، از چيزي كه در راه خود به اين جا ديده‌ام، سخت ناراحتم و دلم را به درد آورده است.

امام عليه السلام فرمود: به حقي كه بر گردن تو دارم، نزديك شو و از اين خرما بخور.

نزديك شدم و قدري خوردم. آن گاه امام عليه السلام [با اين كه از آن‌چه بشار ديده بود آگاهي داشت] فرمود: چه ماجرايي اين چنين تو را رنجانده است؟

گفتم: يكي از مأموران حكومتي [با تازيانه يا چوب‌دستي] بر سر زني مي‌كوفت و او را به سوي زندان مي‌برد و آن زن فرياد مي‌زد: از خدا و پيامبرش ياري مي‌طلبم؛ اما هيچ كس به مددخواهي او پاسخ نمي‌داد.

امام عليه السلام پرسيد: چرا آن مأمور حكومتي با او چنين مي‌كرد؟

بشار پاسخ داد: مردم مي‌گفتند كه آن زن به زمين خورده و گفته: «خدا لعنت كند آناني كه در حق تو - اي فاطمه عليها السلام - ظلم كردند» و به همين دليل با او چنان رفتار مي‌شد.

بشار مي‌گويد: امام صادق عليه السلام از خوردن دست كشيد و چنان گريست كه محاسن، سينه و دستمال او از اشك، تَر شد. آن گاه فرمود: اي بشّار! برخيز تا به مسجد سهله برويم و به درگاه خداي - عز وجل - دعا كنيم و آزادي آن زن را از حضرت احديت بخواهيم.

بشار مي‌گويد: آن گاه امام عليه السلام يكي از شيعيان خود را به كاخ حكومتي فرستاد و به او فرمود: تا پيك من نزد تو نيامده، آن جا را ترك مكن [يعني منتظر باش و ببين با آن زن چه مي‌كنند] و اگر براي آن زن پيشامدي رخ داد، ما را مطلع كن.

به همراه امام صادق عليه السلام به مسجد سهله رفتيم و هر يك دو ركعت نماز گزارديم، سپس امام عليه السلام دست به سوي آسمان بلند كرده، به درگاه احديت عرضه داشت: أنت اللَّه لا اِله اِلاّ أنت … (و دعا را تا به آخر خواند). آن گاه سر به سجده نهاد و در آن حال جز صداي نفس كشيدن از او شنيده نمي‌شد. سپس سر از سجده برداشت و فرمود: برخيز كه آن زن آزاد شد.

هر دو از مسجد بيرون شديم و در ميانه راه، مردي كه امام عليه السلام او را به مأموريت فرستاده بود به ما رسيد. امام عليه السلام به او فرمود: چه خبر؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه