غدیر در سیره حضرت علی اکبر علیه السلام صفحه 25

صفحه 25

سحاب رحمت صفحه 453

مادر در کربلا

مرحوم محدث قمی قدس سره می نویسد: اینکه مادر او در کربلا بود یا نبود، در این باب چیزی نیافتم .لابد منظور ایشان آنست که مدرک معتبر بدست نیاورده اند، همانطوریکه در «منتهی الآمال» نیز یادآور شده اند، و الا در بعضی مقاتل تصریح شده که لیلی در کربلا بوده است.بنظر حقیر؛ بودن لیلی در کربلا دلیل نمی خواهد، چون امام حسین علیه السلام همه خاندانش، از زنان و فرزندان همراه خود به مکه و از آنجا به کربلا بردند. بنابراین اگر بگوییم یکی از زنان آن حضرت در کربلا نبوده دلیل می خواهد، و اگر لیلی در مدینه و یا در مکه مانده بود مورخین ذکر می کردند.مگر کسی بگوید: لیلی قبل از جریان کربلا فوت کرده بود، که قایلی ندارد، و اگر کسی گفته باشد قول او شاذ و نادر است .و از «معالی السبطین» نقل شد که به دستور حضرت امام حسین علیه السلام لیلی برای علی اکبر دعا نمود و بازگشت او را از خداوند خواست، و این مطلب را تایید می کند اتفاق همه مورخین و مقتل نویسان که حضرت علی اکبر علیه السلام جنگ را رها کرده و به خیمه ها بازگشت، و این عمل هیچ مناسبتی ندارد، خصوصا با شوق فراوان آن بزرگوار به شهادت، ناچار باید گفت که دعای مادر بود که آن حضرت به خیمه ها بازگشت نمود.حال اگر این بانوی بزرگوار در کربلا بوده چه حالی داشت هنگامیکه بدن غرق بخون جوانش را دید!! ابوبصیر از امام باقر و امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: (در داستانی که حضرت ابراهیم مامور به ذبح پسرش شد و کارد به گلوی فرزند خود گذاشت بریده نشد و از ماموریت بازگشت) چون ابراهیم ساره را از جریان باخبر کرد، ساره برخاست و اثر کارد را زیر گلوی فرزندش دید.«ففرعت و اشتکت و کان بدء مرضها الذی هلکت فیه»«پس ترسید و مریض شد و این شروع بیماری وی بود که با آن از دنیا رفت» .و نیز نقل شده که جناب عبدالمطلب کنار کعبه نمود که اگر خداوند ده پسر به او عطا کند یکی را در موسم حج در منی قربانی نماید. چون خداوند به او ده فرزند عطا نمود، خواست یکی را قربانی نماید، فرزندانش را طلبید و به ایشان فرمود: نزد مادرهای خود روید و ایشان را خبر دهید که من چنین نذری کرده ام، و بگویید که شما را زینت کنند و سرمه در چشمهای شما بکشند، و با آنها وداع کنید، وداع کسی که مراجعت نخواهد کرد.چون مادران خود را مطلع کردند، صدای شیون از خانه هایشان بلند شد و تا صبح گریه می کردند، و آن شب بر زبان و دختران عبدالمطلب بسیار تلخ گذشت، خصوصا مادر عبدالله که از همه بیشتر گریه می کرد، و آن پسر را خیلی دوست می داشت، و عبدالله در آن وقت یازده ساله بود. (ولی شب عاشورا بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام تلخ تر گذشت).چون صبح طالع شد عبدالمطلب رداء حضرت آدم را بر دوش، و نعلین شیث را در پا، و انگشتر حضرت سلیمان را در انگشت نمود، و خنجر برنده در دست گرفته و فرزندان را طلبید. همه با لباسهای فاخر خدمت پدر شتافتند جز عبدالله که مادرش فاطمه راضی نمی شد. چون او را شایسته قربانی می دانست. و می گفت: قرعه بنام او بیرون خواهد آمد.عبدالمطلب به خانه فاطمه آمد، دید عبدالله سر به سینه مادر گذاشته و مادر او را بسینه خود چسبانیده، عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته و او را از خانه بیرون آورد. مادر استغاثه می کرد و می گفت: چگونه راضی می شوی که این چنین فرزندی را بدست خود بکشی؟! عبدالله از مادر با التماس رخصت می طلبید و به جانب پدر می گریخت و می گفت: کاش پیش از این مرده بودم و این حالت را ندیده بودم.عبدالمطلب بی تاب شد و زار زار گریست، عبدالله گفت: ای مادر، اگر خداوند مرا بجهت قربانی اختیار نماید زهی سعادت، و اگر دیگری را اختیار نماید با هزار اندوه سوی تو برمی گردم. ناچار قبول کرد، چون چند قدم روانه شد، فاطمه صدا زد: ای مادر صبر کن تا دفعه ی دیگر دست به گردنت نمایم و تو را وداع کنم، چون امید بازگشتن از تو ندارم، عبدالله صبر کرد تا مادرش رسید، دست به گردن او درآورد و بیهوش شد.(ای دوستان، چه حالی داشت حضرت حسین علیه السلام و لیلی هنگام وداع با علی اکبر، چون علی اکبر می خواست به میدان روانه شود، مادرش دست به گردن او درآورد و صورت او را بوسید و سرمه در چشمهایش کشید و گیسوانش را شانه زد. آنگاه مدهوش افتاد.حمید بن مسلم گوید: هنگامیکه علی اکبر روانه ی میدان شد امام حسین علیه السلام از حرم بیرون آمد در حالی که هر دو دست به کمر گرفته و می فرمود: ای داد، کمر حسین شکسته شد، و سر خود را به جانب آسمان بلند کرد و از چشمانش قطرات اشک جاری بود، و آهی کشید بنحوی که زمین بلرزه درآمد...حمید گوید: دیدم آن حضرت از شدت غم گاهی می نشست و گاهی برمی خاست، و سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که علی را فدای امت جدم کردم). عبدالله با پدر سوی کعبه روانه شد. جمیع قریش از زن و مرد در مسجدالحرام جمع شدند. عبدالمطلب اولاد خود را در کعبه جمع نمود و فرمود: ای پروردگار خانه و حرم، خداوند مقام و زمزم، اینک همه ی فرزندان خود را بدرگاه تو آورده ام، هر یک را خواهی اختیار کن. نام هر یک را بر تیری نوشت و به خادم کعبه داد و فرمود: فرزندان مرا برداشته داخل خانه کعبه کن و قرعه بینداز، به اسم هر یک بیرون آید شال دور گردن او کرده بیرون آور. حاضرین صدا به شیون بلند کردند که خادم کعبه ردای عبدالله را در گردنش انداخته از خانه بیرون کشید. رنگ عبدالله به زردی مایل و از شوق می لرزید.عبدالمطلب از این خبر مدهوش شد. و برادران او نیز گریان از کعبه بیرون آمدند. و ابوطالب که برادر مادری او بود از همه بیشتر می گریست.چون عبدالمطلب بهوش آمد صدای گریه مرد و زن قریش بگوشش رسید و دید فاطمه مادر عبدالله با هر دو دست خاک بسر می ریزد، و صورت خود را می خراشد.چون خواست عبدالله را قربانی کند بزرگان قریش نگذاشتند. ابوطالب بر دامن عبدالله چسبیده و می گفت: ای پدر، برادر مرا بگذار و مرا بجای او ذبح کن. پس از مبالغه بسیار عبدالمطب راضی شد دوباره قرعه بیندازد، باز به اسم عبدالله بیرون آمد.عکرمه بن عامر که از بزرگان بود، تدبیر نمود و گفت: قرعه بنام عبدالله و شتران بینداز، روز دیگر عبدالله را با لباسهای فاخر در حالی که به انواع زینتها آراسته بود نزد کعبه حاضر نمودند. بعد از هفت شوط طواف ده شتر حاضر کرد و قرعه افکند تا نود شتر باز قرعه بنام عبدالله بیرون آمد.عبدالمطلب خواست عبدالله را ذبح کند جمعی از زنان مکه با سر و پای برهنه و گیسوان پریشان، طفل های شیرخواره خود را بر روی دست گرفته نزد عبدالمطلب آمدند و گفتند: ای سید قریش، اگر بر ما رحم نمی کنی بر این طفلهای صغیر ما رحم کن و عوض او این طفلهای ما را ذبح کن، که چون آن طفلها را دید ترحم نمود و بار دیگر قرعه بنام عبدالله و صد شتر انداخت، (که بنا بر روایات قرعه بنام شتران بیرون آمد و لذا سنت شده که دیه ی هر مرد صد شتر می باشد).عبدالله فرمود: ای پدر چند وصیت دارم:1- دست و پای مرا محکم ببند که مبادا حرکت کنم.2- روی مرا بپوشان که مبادا مهر پدری بر تو غالب شود و امر خدا را بجا نیاوری.3- جامه های خود را جمع کن که خون آلود نشود که هر وقت بر آن نظر کنی داغ تو صفحه تازه شود.4- ای پدر، در مصیبت من صبر کن و بسیار اندوه بخود راه مده.عبدالمطلب گفت: ای پسر بخدا سوگند، دست و پای تو را نبندم، چون طاقت ندارم تو را به این حال ببینم. (حال چگونه امام مظلوم علیه السلام طاقت آورد که حضرت علی اکبر علیه السلام را پاره پاره مثل خانه زنبور سوراخ سوراخ ببیند، چنانکه در حدیث آمده؛ دفعه ی آخر که حضرت علی اکبر بجهاد رفت بنی امیه دور او را گرفتند.«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»«با شمشیرها بدن او را پاره پاره و قطعه قطعه کردند».در روایت دیگر: اینقدر جراحت بر بدن لطیفش آمده بود که او را نمی شناخت که چون او را به خیمه ها آوردند حضرت سکینه عرض کرد: این نعش کیست؟ حضرت فرمودند: نعش برادرت علی اکبر است، پس خود را روی نعش برادر انداخت و مدهوش شد).5- ای پدر، از حال مادرم غافل نشوی و او را دلداری دهی که می دانم بعد از من چندان زندگی نخواهد کرد.6- ای پدر، به برادران من بگو: هر وقت بر سر خوان طعام می نشینند، مرا یاد کنند.7- ای پدر، به مادرم بگو: گاهی بر سر قبرم بیاید و بر غریبی من گریه کند. .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه