غدیر، اکمال دین صفحه 187

صفحه 187

روی صحرا بوته های راز بود

تا تو رفتی خُلقِ امت تنگ شد

بر سر غصب ولایت جنگ شد

تا تو بودی باغ سلمان باز بود

دامن صحرا ابوذرساز بود

بی تو از ذهن زمین، گل دور شد

چشمه سبز عدالت، کور شد

وای بر آنان که خیره سر شدند

با تو ای قرآن ناطق، کر شدند

یا علی تو محو مطلق بوده ای

با تو حق بود و تو با حق بوده ای

این خَسان، حرص ریاست می خورند

آب را هم با سیاست می خورند

ور نه در هُرم بیابان غدیر

آفتاب از شوق تو آمد به زیر

دل به دریای ولایت داده اند

پشت درهای زمان استاده اند

یا علی باغ تو باغی دیگر است

این شکفتن در بهاری دیگر است

بس کن ای سرگشته دل، زین پیچ وتاب

شیر یزدان را مگر بینی به خواب

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه