گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 100

صفحه 100

بوسه

بوسه

سعد روی تپه­ای در کنار مدینه نشسته بود. برای پیشواز رسول خدا صلی الله علیه و آله از شهر بیرون آمده بود و بی­صبرانه در انتظار رسیدن پیامبر. چشم­هایش را تیز کرده بود و به انتهای راه خیره شده بود. مدتی گذشت. ناگهان چشم­هایش برق زد و زود از جا بلند شد: «خدایا شکر!» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یارانش برگشتند. شادمان و شتابان به سوی آنها رفت. پیامبر تا نگاهش به سعد افتاد، لبخندزنان به سوی او آمد. با مهربانی دست سعد را فشرد و باصفا و صمیمیت بسیار با هم دیده­بوسی و حال و احوال کردند. دست سعد پر از پینه و تَرَک بود. پیامبر نگاهی به دست او انداخت و با دل­سوزی گفت: «دست­هایت چی شده؟» سعد گفت: «کار می­کنم، بیل می­زنم، طناب می­کشم و با زحمت فراوان، درآمد خانواده­ام را به دست می­آورم تلاش می­کنم تا به کسی نیاز نداشته باشم و اهل خانه­ام در آرامش و آسایش باشند.» پیامبر با مهربانی، دست سعد را نزدیک صورت برد و آن را بوسید و به یارانش نشان داد و فرمود: «این دستی است که آتش هرگز به آن نمی­رسد.» قطره­های عرق از پیشانی سعد سرازیر شد. نمی­دانست چگونه از رسول خدا صلی الله علیه و آله تشکر کند. دستش را به صورت کشید. دست پینه بسته­اش بوی گل محمدی صلی الله علیه و آله می­داد.(1)


1- حکمت­نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، ح 65879.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه