گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 110

صفحه 110

جوجه ناز

جوجه ناز

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دوستانش به سفر می­رفتند. در میان راه، به دیواری رسیدند که بالای آن لانه گنجشک بود. یکی از جوانان کاروان تا چشمش به لانه گنجشک افتاد، هیجان­زده، از دیوار بالا رفت و یکی از جوجه­ها را برداشت. جوجه بیچاره به شدت در میان مشت جوان بال بال می­زد و جیک جیک می­کرد. مادر جوجه­ها تا صدای فرزندش را شنید، سریع خود را رساند و تا چشمش به جوان و جوجه افتاد، هراسان و نگران این سو و آن سو می­رفت. پیامبر همین که جوجه را در دست جوان دید و حال و روز مادر دل­شکسته اش را مشاهده کرد، شتابان کنار جوان آمد و گفت: «ببین چه قدر مادرش ناراحت و نگران است! زود جوجه را داخل لانه­اش بگذار».

جوان، جوجه را سریع برد و در لانه­اش گذاشت. جوجه فریاد شادی سر داد. مادرش سریع داخل آشیانه آمد و جوجه را نوازش کرد. نفس راحتی کشید و دوباره برای پیدا کردن غذا به آسمان پر کشید.(1)


1- ترجمه و نگارش مسلم صاحبی، سرچشمه­های نور، ص 225، به نقل از: الرسول، ج 1، ص 144.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه