گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 119

صفحه 119

یار شهاب، یار نور

یار شهاب، یار نور

جوان­های شهر کنار تپه جمع شده بودند. هر کدام از آنها کمانی زیبا در دست و تیردانی پر از تیر بر روی دوش داشتند. یکی از آنها هدف را در عقب چید. مسابقه تیراندازی می­خواست شروع بشود. پیامبر به سوی آنها آمد. تیراندازها بسیار خوش­حال شدند و به ایشان خوشامد گفتند. پیامبر به گروه اول اشاره کرد و فرمود: «من با این گروه.» گروه دوم با ناامیدی گفتند: «معلوم است دیگر، تیم ما شکست می­خورد و تیمی که پیامبر در آن هست، برنده می­شود.»پیامبر به آنها گفت: «حالا بیایید مسابقه بدهیم. نگران نباشید. دوباره بازی می­کنیم و بار دوم، من یار شما می­شوم.» گروه دوم خوش­حال شدند. بازی شروع شد. تیراندازان در یک خط نشستند. تیرها را در کمان گذاشتند و با تمام قدرت پرتاب کردند. پیامبر هم تیرش را در کمان گذاشت و با قدرت کمان را کشید. تیرش را رها کرد تیرش مثل پرنده تیزپر از کمان رها شد و در قلب آشیانه هدف فرود آمد.(1)


1- حکمت­نامه جوان، ص 141، ح 209.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه