گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 122

صفحه 122

داور اسب­دوانی

داور اسب­دوانی

آسمان آبی بود و هوا عالی. جوان­ها یکی­یکی سوار بر اسب از کوچه­ها می­گذشتند و به سوی میدان اسب­دوانی حرکت می­کردند. میدان اسب­دوانی کم­کم پر از اسب­های رنگارنگ و سوارکاران چابک و زرنگ شد. پیامبر هم میان جوان­ها و اسب­ها حرکت می­کرد. امروز داور مسابقه بود. صدای رسا و زیبایش به گوش همه رسید: «جوانان عزیز جلو بیایید! همه در یک خط. اسب­ها کنار هم بایستند.» سوارکاران همه در یک ردیف و پشت خط شروع مسابقه، صف کشیدند. همه هیجان­زده و پرانگیزه بودند. هر کسی آرزو داشت قهرمان مسابقه شود. پیامبر نقطه پایان مسابقه را نشان داد. سوارکارها افسار اسب­شان را محکم گرفته بودند و منتظر اعلام مسابقه بودند. پیامبر نگاهی به صف انداخت و گفت: «شروع کنید یا الله... بسم الله الرحمن الرحیم.» جوان­ها اسب­ها را هِی کردند و تند و تیز مثل عقاب تیزپنجه در دشت پر کشیدند. اسب­ها چابک و چالاک جهش می­کردند. داور مهربان به سوی خط پایان رفت و آنجا ایستاد و با چشم­های زیبایش، میدان مسابقه را زیر نظر گرفت و منتظر رسیدن قهرمان امروز شد.(1)


1- حکمت­نامه جوان، ص 140، ح 206.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه