گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 123

صفحه 123

داور وزنه­برداری

داور وزنه­برداری

سنگ بزرگ در وسط میدان خودنمایی می­کرد. جوان­ها کنار سنگ ایستاده بودند و دست و پنجه خود را گرم می­کردند. همگی جوان و پرتوان و با انگیزه بودند. بازوهای قوی­شان نشان می­داد که زور زیادی دارند. «چه کسی بیشتر از همه می­تواند این سنگ بزرگ را بالا و پایین کند؟» پرسشی بود که از هم می­پرسیدند. همه آماده زورآزمایی و مسابقه بودند. فقط داور نداشتند. «راستی چه کسی داور ما باشد؟» همه از هم پرسیدند. چند لحظه منتظر ماندند و به هم نگاه کردند. ناگهان یکی از جوان­ها با شادی فریاد کشید: «آنجا را نگاه کنید؛ پیامبر. پیامبر خدا دارد به سوی ما می­آید.» وزنه­برداران صورتشان را به سوی پیامبر چرخاندند: « خدایا شکر!» دوان دوان به پیشواز پیامبر رفتند. پیامبر با روی خوش و لبخند زیبا با جوانان سلام و احوال­پرسی کرد. پیش از اینکه جوانان خواسته خود را بگویند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «داور نمی­خواهید؟» جوانان شگفت­زده به هم نگاه کردند. با شادی گفتند: «چه چیزی بهتر از این! اتفاقاً همین را از شما می­خواستیم.» پیامبر در چند قدمی سنگ ایستاد و پهلوانان جوان با شور و شوق آستین­ها را تا زدند و کنار سنگ جمع شدند.(1)


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 289.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه