گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 129

صفحه 129

چوپان خندان

چوپان خندان

چوپان خنده­رو نزدیک خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید. در زد و منتظر ماند. عطر کوچکی در دست داشت. پیامبر در را باز کرد. دوست خنده­رویش را شناخت. با هم دیده­بوسی و حال و احوال کردند. پیامبر، او را به اتاق برد. کنار هم نشستند و گرم گفت­وگو شدند. چوپان، عطر خود را در مقابل پیامبر گذاشت: «بفرمایید! این هدیه را برایتان آورده­ام.» پیامبر، هدیه­اش را برداشت و از او تشکر کرد. مدتی بعد، چوپان قصد رفتن داشت. همین طور که نشسته بود، دستش را به سوی پیامبر دراز کرد و گفت: پول هدیه­ام را بده! می­خواهم بروم.» صورت زیبا مثل گل­های بهاری شکفت. از شوخی زیبای چوپان خیلی شاد شد. عادت چوپان همین بود. بسیار شوخ طبع و بانمک بود. هرگاه پیامبر از موضوعی غمگین می­شد، می­فرمود: «دوست شوخ طبع ما کجاست؟ کاش نزد ما می­آمد و ما را شاد می­کرد!»(1)


1- میزان الحکمه، ح 18859.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه