گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 131

صفحه 131

ضربه سخت

ضربه سخت

دشمن در راه بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مسلمانان از حرکت دشمن باخبر شده بودند. کنار مدینه آمده بودند و روز و شب مشغول کندن خندق بودند. پیامبر تمام یارانش را گروه­بندی کرده بود. صدای بیل و کلنگ و پتک­شان در دشت می­پیچید. بسیار با اراده و انگیزه کار می­کردند. یکی از مسلمانان که با پتک، سنگ می­شکست، به تخته سنگ بزرگی رسید. چند بار، پتک خود را بر آن سنگ کوبید. سنگ بسیار سفت و سخت بود و خیال خرد شدن نداشت. پیامبر او را دید. نزدیکش آمد و گفت: «خسته نباشی برادر! لطفاً پتک را به من بده.» پتک را گرفت و بالا برد. ضربه سنگینی بر سنگ زد. صدای شکسته شدن سنگ داخل خندق پیچید. سنگ سخت سه تکه شد. پیامبر پتک را به دوستش داد و به جای خود برگشت. مسلمانان با لبخند و شگفتی به یکدیگر نگاه کردند. «عجب زور و بازویی دارد!»(1)


1- میزان الحکمه، ح 15396.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه