گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 132

صفحه 132

عاشق خدا

عاشق خدا

ام سلمه چشم­هایش را باز کرد. نگاهی به دور و بر انداخت. پیامبر در اتاق نبود. از اتاق بیرون رفت. صدای گریه به گوشش رسید. نزدیک­تر رفت. صدای زیبای دعا خواندن پیامبر همراه با صدای گریه­های او را راحت­تر شنید. باز جلوتر رفت. پیامبر روی سجاده حصیری­اش نشسته بود. دست­هایش را بالا آورده بود و آرام آرام با خدای خود راز و نیاز می­کرد. اشک­های درخشانش مثل مروارید، بر صورت نورانی­اش می­غلتید. دست­ها را بالا آورده بود و دعا می­کرد: «خدایا! هرگز به اندازه یک چشم به هم زدن، مرا به خودم وانگذار!» امّ سلکه به دیوار تکیه داد و غرق تماشای شوهر شب­زنده­دارش شد.(1)


1- بحارالانوار، ج 14، ص 384.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه