گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 23

صفحه 23

شیرین­ترین افطار

شیرین­ترین افطار

چند دقیقه از اذان مغرب می­گذشت. در تک­تک خانه­های مردم مدینه، سفره­های پربار افطار پهن بود. چشم­هایشان، سرشار از شوق و لب­هایشان، لبریز از لبخند بود. در گوشه­ای دیگر، در کنار مسجد، فقیران روی صفه(1) نشسته بودند. بعضی به دیوار تکیه داده بودند و بعضی رو به قبله دعا می­کردند. بندگان خدا هنوز روزه خود را باز نکرده بودند. داخل صفه هم هیچ خبری نبود. نه سفره­ای، نه افطاری و نه نانی. حسابی گرسنه بودند.

«سلام علیکم! برادران عزیز! روزه­تان قبول باشد!» صورت­هایشان به سوی در چرخید. پیامبر خدا بود. ظرف بزرگی در دست داشت. چشم­هایشان درخشید. «خدایا شکرت! پیامبر برایمان غذا آورده است.» دور هم نشستند. پیامبر کنارشان نشست. در ظرف را برداشت. بوی مطبوع غذا صُفه را پر کرد. پیامبر با مهربانی برای هر یک غذا کشید و تکه­ای نان و چند دانه خرما جلویشان گذاشت. در آخر هم برای خود غذا کشید. صورت زرد صفه­نشینان شکفته بود. پیامبر «بسم الله» گفت و با لبخند، خرمایی در دهان گذاشت. او نیز مانند فقیران صفه هنوز روزه خود را باز نکرده بود.(2)


1- سکو.
2- حکمت نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، ح 11768.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه