گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 25

صفحه 25

بفرما سایه!

بفرما سایه!

سوار افسار اسب را کشید و کنار نخل بزرگ ایستاد. یاران زیر سایه دل­چسب آن نشسته بودند. پیامبر نیز در میانشان ایستاده بود و برایشان حرف می­زد. پایین پرید و سریع، اسب را بست. زیر نخل جا نبود. پشت سر جمعیت، زیر آفتاب، روی زمین نشست و گوش­هایش را خوب تیز کرد تا حرف­های شیرین پیامبر را بشنود. پیامبر مثل همیشه صورت و چشم­هایش را به همه طرف می­­چرخاند تا به طور یکسان همه را ببیند. نگاهش به مرد افتاد. صحبت خود را قطع کرد. و با مهربانی گفت: « برادرم! چرا در آفتاب نشسته­ای؟ بیا جلو و در سایه بنشین.» مرد که از شوق شنیدن سخن­های دل­نشین پیامبر به آفتاب توجهی نداشت، با لبخند از جا برخاست. نزدیک­تر رفت. کنار دوستان زیر سایه نشست و غرق تماشای صورت شاداب پیامبر شد که مثل آفتاب می­درخشید.(1)


1- تبلیغ بر پایه قرآن و حدیث، ص 307، ح 360.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه