گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 41

صفحه 41

مهمان دخترک

مهمان دخترک

دختر کوچولوها سرگرم بازی بودند. دنبال هم می­دویدند و مثل شاپرک، شادی­کنان، از این سو به آن سو پر می­کشیدند. یکی از آنها هنگام بازی، نگاهش به ته کوچه افتاد. چشم­هایش برق زد. با سرعت دوید. دوستانش شگفت­زده نگاهش می­کردند. «کجا می­دود؟» پرنده­ نگاهشان به انتهای کوچه پر کشید.

«خداجان! پیامبر دارد به این سو می­آید.» دخترکی که زودتر از همه به سوی پیامبر دویده بود، نفس زنان به ایشان رسید. پیامبر با لبخند نگاهش کرد. دخترک با دست کوچکش دست گرم پیامبر را گرفت و گفت: «خانه ما می­آیید؟» پیامبر آرام خندید و گفت: « بله می­آیم».

بچه­ها با شادی آن دو را می­دیدند. پیامبر با گام­های کوچک همراه با دختر کوچولو در کوچه قدم می­زد.(1)


1- منوچهر حسن الهی، سیره پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله از نگاهی دیگر، ص 41؛ به نقل از: محجه البیضاء، ج6، ص 247.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه