گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 70

صفحه 70

خبر خبر

خبر خبر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، سوار بر اسب از سفر بر می­گشت. آرام آرام به شهر نزدیک می­شد. کودکانی که در دامنه تپه­ها سرگرم بازی بودند، او را از دور دیدند. «جانمی جان! بچه­ها! پیامبر دارد می­آید. برویم و سوار اسبش بشویم.» بدون معطلی به سوی پیامبر دویدند. پیامبر آنها را دید. افسار اسب را کشید و با مهربانی صبر کرد تا بچه­ها برسند. بچه­ها مثل باد، خود را به پیامبر رساندند و دور اسبش حلقه زدند. پیامبر دست بچه­ها را گرفت و یکی­یکی، همه را بالا کشید. بعضی را جلو و بعضی را پشت سرش نشاند. بچه­ها بسیار هیجان زده بودند. با شادی فریاد کشیدند: «هی هی برو برو، هی هی برو برو.» پیامبر لبخند زد و افسار اسب را کشید. اسب راه افتاد. هوای لطیف بهاری و زمین زیبای دشت، پیامبر مهربان و بچه­های ذوق زده­ای که احساس می­کردند، روی بال­های پرنده نشسته­اند.(1)


1- رفتار پیامبر با کودکان و نوجوانان، ص 52، به نقل از: المحجّه البیضاء، ج 3، ص 366.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه