گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 75

صفحه 75

سکه طلا

سکه طلا

«الله اکبر... بسم الله الرحمن الرحیم.» جوان نمازش را شروع کرد. «چه صدای زیبایی! چه قرائت دقیق و قشنگی!» واژه­های حمد و سوره، یکی­یکی مثل گل بر لبانش می­شکفت. پیامبر در آن سوی مسجد بود. به جوان چشم دوخته بود و از شنیدن قرائت زیبایش لذت می­برد. جوان نماز را به پایان رساند. دست­ها را بالا برد و چند لحظه دعا کرد. از جا برخاست و برای عرض ادب به سوی پیامبر رفت. پیامبر، دست او را به گرمی فشرد. سکه طلایی را که به همراه داشت، از جیب پیراهن بیرون آورد. به جوان رو کرد و گفت: «بفرما برادر! این سکه را به شما می­دهم؛ چون خیلی خوب نماز خواندی و خدا را عبادت کردی.» جوان سکه را به دست گرفت. «چه هدیه مبارکی!» نمی­دانست چگونه تشکر کند. با شور و شوق به سکه نگاه کرد. تصویر سکه در میان چشم­هایش افتاد و چشم­های روشنش را زیباتر کرد.(1)


1- حیاه الحیوان، ج 2، ص 63.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه