گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 76

صفحه 76

پشمالو

پشمالو

مهمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می­خواست برود. پیامبر فرمود: «کمی صبر کن.» به سوی گوسفندانش رفت. برّه­ای درشت و پشمالو از میان آنها جدا کرد و برای دوستش آورد. «بفرما برادر! هدیه شماست.» مرد گفت: «خیلی ممنون! نمی­خواهم!» پیامبر فرمود: «چرا هدیه مرا قبول نمی­کنی؟» مرد گفت: «خود شما فرمودید: بهترین مردم، کسی است که از مردم چیزی را قبول نکند.» پیامبر لبخندی زد و گفت: «مقصود من در جایی است که شخصی چیزی را از مردم درخواست کند.» سپس مردم چیزی به او بدهند. در جایی که خداوند به شخصی بدون درخواست از مردم، چیزی بدهد، آن چیز، روزی اوست که خدای مهربان برایش در نظر گرفته است.» مرد با خنده، سرش را پایین انداخت. از برداشت اشتباه خودش، خنده­اش گرفته بود. به طرف برّه پشمالو آمد. دست روی آن کشید. از پیامبر صلی الله علیه و آله تشکر کرد و لبخندزنان همراه با پشمالو از خانه بیرون رفت.(1)


1- ورّام، مجموعه ورّام، ج 2، ص 229.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه