گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 83

صفحه 83

کاسه شیر

کاسه شیر

شیر شتر را دوشید. کاسه بزرگش پُر پُر شد. خدا را شکر کرد. با خود گفت: «بهتر است کمی از این شیر را برای پیامبر ببرم.» کاسه کوچکی را برداشت و آن را پر کرد. به طرف خانه پیامبر رفت. مراقب بود کاسه سرریز نشود. در راه با خود گفت: کاش ظرف بزرگ­تری آورده بودم! نکند پیامبر ناراحت شود و این را از من قبول نکند! کاش چیز دیگری برای او می­آوردم! کاش... !» همین طوری داشت فکر می­کرد و می­رفت که دید رو به روی خانه پیامبر رسیده است. در زد. پیامبر آمد و در را باز کرد. به مرد سلام کرد. و با مهربانی به او نگاه کرد. مرد کاسه شیر را به دست پیامبر داد و گفت: «ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هدیه ناچیزی برایتان آورده­ام. امیدوارم خوشتان بیاید.» پیامبر لبخند زد و کاسه را از دست او گرفت و گفت: «خیلی متشکرم برادر! چرا زحمت کشیدید؟ دست شما درد نکند.» مرد خیلی خوش­حال شد. خداحافظی کرد و برگشت. در راه باز با خود فکر می­کرد: «خدایا! چقدر مرد خوبی است! چقدر دریادل است! هدیه کوچک مرا قبول کرد. هدیه­ام ناچیز بود، ولی قبول کردن او به اندازه یک عالم برایم ارزش دارد. خدایا شکرت!»(1)


1- سنن النّبی صلی الله علیه و آله، ص 127.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه