گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 85

صفحه 85

سه روز

سه روز

با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وعده گذاشت و به خانه­اش رفت. عصر روز بعد، سرش حسابی شلوغ بود. آنقدر کارش زیاد بود که یادش رفت به محل وعده برود. روز بعد فرا رسید. باز کارش خیلی زیاد بود. آنقدر زیاد که دوباره وعده­ای را که با پیامبر گذاشته بود، فراموش کرد. روز سوم فرا رسید. از خانه بیرون آمد. می­خواست به طرف مزرعه­اش برود که ناگهان یاد وعده­اش افتاد. در جا ایستاد: «وای خدای من! من دو روز پیش با پیامبر وعده گذاشته بودم.» دوان دوان به طرف تپه رفت. از دور، شخصی را در محل وعده دید. شگفت­زده شد. جلوتر رفت و پیامبر را شناخت. «خدایا! این پیامبر است. وای بر من بد قول!» عرق از پیشانی­اش سرازیر شد. «حتماً از دست من ناراحت شده است کنار تپه رسید.» پیامبر آرام نگاهش کرد: «سلام علیکم برادر! سه روز است منتظر شما هستم».(1)


1- میزان الحکمه، ح 21969.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه