گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان صفحه 91

صفحه 91

بازرگان کوچک

بازرگان کوچک

بازرگانان روی شترها نشسته بودند. کاروان آرام آرام مثل موج­های آرام دریا در دل کویر حرکت می­کرد. از مکه می­آمدند و مقصدشان شام بود. همه کاروانیان جوان میان سال یا پیر بودند. فقط یک نوجوان دوازده ساله همراهشان بود. صورت زیبایش مثل آفتاب در روز و مانند مهتاب در شب می­درخشید. همه خوش حال بودند که هم­سفر با ادب، خوش­رو، خوش­بو و دانا همراهشان است. نامش، محمد صلی الله علیه و آله بود. او برادرزاده ابوطالب بود. ابوطالب، برادرزاده­اش را بسیار دوست داشت و یک لحظه هم چشم از او بر نمی­داشت. محمد صلی الله علیه و آله هم عمویش را بسیار دوست داشت و مثل یک شاگرد زرنگ هر جا عمو می­رفت، همراه او می­رفت و هر کاری عمو می­کرد، کمک کارش می­شد. کاروان آرام آرام به دشت­های سرسبز رسید. شعر زیبای ساربان در دل دشت پیچید:

خورشید گرم و مهربان

آمده توی کاروان

ماه قشنگ آسمان

آمده توی کاروان(1)


1- شهاب الدین نویری، نهایه الادب، ج 1، ص 97.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه