فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 109

صفحه 109

ص:108

کسی قدر علی(ع)  را نشناخت

معصومه زارع

سال هاست که علی(ع)  به مرگ مشتاق است؛ از همان روزها که غم عالم را در چاه می گریست و غریب و تنها، مردِ روز و عابد شب های تار، در کوچه های خلوت کوفه گام می زد؛ آن قدر آهسته که  صدای گام های مقتدر او را کسی نمی شنید و قامت بلند خلوصش را چشمی نمی دید.

ضربه دستان یداللهی اش بر در منزلگاه یتیمان و فقیران را جز اهل خانه نمی شناختند.

این هزارْتوی کفر و نفاق را باید روزی به حال خود گذاشت؛ وقتی به تاری و تیرگی خود انس گرفته است. افسوس کسی قدر علی(ع)  را نشناخت!

راحت شدی

سید محمدصادق میرقیصری

تو رستگار شدی!

مگر نه اینکه به حضور پیامبر اعظم(ص) خواهی رسید؟! مگر نه اینکه غم دوری تو در فراق فاطمه(س)، پایان خواهد یافت؟!

دیگر نه خار در چشم و نه استخوان در گلو داری. دیگر از مردم آدم نمای کوفه جدا شدی و به سوی معشوقت پرواز کردی، ولی چرا تنها رفتی؟!

کجا رفت وحدت کوفیان؟

این علی(ع)  است. باز هم از مظلومیت خود می گوید؛ از نامردانی می گوید که در حساس ترین لحظه ها، تنهایش می گذارند.

علی جان، بگو؛ از ناجوان مردی کوفیان بگو تا برایم عبرتی شود. نمی خواهم من هم مولایم را در کشاکش بلا، تنها بگذارم.

دوست دارم در تنهایی ات، چاه فریاد غم آلود تو باشم... علی جان بگو.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه