فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 110

صفحه 110

ص:109

فریاد غربت

کوفیان پیمان شکن! این امیرالمؤمنین علی(ع)  است که فریاد می زند. گوش های کَر خود را باز کنید: «ای مردم نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد! دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. خدا شما را بکُشد که دل من از دست شما پر خون و سینه ام از خشم شما مالامال است. کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأی و تدبیر  مرا تباه کردید.»(1)

آه از دوری سفر

سرگرم لذت هایم. فقط خودم را می بینم. آب گِل آلود را دوست دارم. به گُل ها بی اعتنایم. دیگر در بهار، آواز نمی خوانم. لانه ام بر شاخه درختان پاییزی است. بال هایم را بسته ام. چشمانم، روشنی را نمی بیند. سایه ام را هم گُم کرده ام. همه زیبایی ها را از یاد برده ام. سرگرم بازی با دنیا بودم که صدایی شنیدم؛ صدای مرگ؛ هنگام کوچیدن است؛ بپاخیزید.

و من با حسرت به یاد کلام مولایم که فرمود:

«آه از کمبود توشه و درازی راه و دوری سفر...».(2)

آسمان

محبوبه زارع

گم می شوی میان سحرها، در آسمان

دنبال توست، چشم سفرها در آسمان

تا پرده را کنار زند، دست حاجتت

گم می شود قضا و قدرها، در آسمان

البته بگذریم که با تو چه کرده اند

در مسجدی که داشته درها، در آسمان

مرغابیان، توقع پرواز داشتند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه