فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 136

صفحه 136

ص:135

در شیرینی کلامت، تلخی ایام، از کامِ جان و یاد ما رخت می بندد. غرور آرزوها، در جذبه آن می شکند و در امواج مهربان شعرهایت رها می شود.

دل شیدا

تو از احوالِ عشق، این راز سر به مهرِ هستی می گویی که چون آشکار شود، هویت خود را می بازد و من چقدر در جادویِ سخنانت، چیز آموخته ام!

حرف های تو از دل برآمده اند؛ از دلی که مالامال شیدایی است و از جذبه حق مست.

ادبیات پارسی، با جاریِ غزل هایِ تو، تا دوردست ها دامنِ لطافت و شیوایی گسترده است.

تو، حافظ کلام ایرانی، هویت شرقی، گنجور واژه های فارسی و خوش ترین خاطره تاریخی؛ اگر چه برای قرن ها، معاصر مانده ای و می مانی.

تفأل

سودابه مهیجی

عطر گل های بهاری می رسد

موسم شب زنده داری می رسد

از پس برف و سکوت سر به مهر

آفتاب بی قراری می رسد...

محرم اسرار! ای دانای عشق!

رهسپارِ هر دیاری می رسد

آه، اما آن مسافر، آن امید

از فراسوی غباری می رسد؟

کاش می گفتی که آیا صبح وصل

بعد از آن چشم انتظاری می رسد؟ ...

باز کردم دفترش را مضطرب...

خنده کرد و گفت: آری می رسد...!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه