فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 140

صفحه 140

ص:139

صبح عید

فاطره ذبیح زاده

صبح که با عود و اسپند عید به سراغم آمد، تنم روشن تر از همیشه به استقبالِ خدا رفته بود؛ یا نه، خدا با آن لبخند همیشگی اش که جان مشتاقِ مؤمنین را نوازش می دهد، مرا به خود خوانده بود.

پاهایم طوری در مصلا می رفتند که انگار از آنِ خودم نبودند. در شادیِ سرزنده ارواحی به وجد آمده بودم که یک ماه، در بزرگ ترین ضیافتِ آسمان، رنگ و روی ملکوتی شان گُل کرده بود.

نماز عید فطر را که تکبیر گفتند، بعد از آن صف های طویل که از جنس بلوری ترین آدمیان بسته شد، ملائک بودند که تا هفت آسمان قامت می بستند.

در نمازی چنین باشکوه، آن لحظه که دست هایم به دستگیره شفاف قنوت آویخته بود، گویا بهشتی ترین دقایقم، بر گستره زمینِ خاکی می گذشت! با نوای موزون جنتیان می خواندم؛ با کلماتی که در ناب ترین لحظه ایمان، تراوش کرده بودند: «أللَّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیاءِ وَ الْعَظَمَهِ، وَ أَهلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَهِ وَ...».

یک جان پاک

هر مؤمنی، شبیه جوانه شادابی است که از همین امروز، دوباره در زمین بِکر وجودش کاشته شده است؛ چون کودکی که از لحظه حالا، به بلوغ زندگی رسیده باشد.

وقتی رمضان، سوزنده پشته های پلشتی و گناه است؛ وقتی تازه ترین نَفَسش را برای طهارت نفْس و تزکیه جان های خدایی از هر غل و غش، می دمد؛ باید که وقت رفتنش، از تو، یک جان پاک باقی بماند و یک روح آماده بالندگی.

رمضان، مجالی برای پرواز بود

رمضان، ماه میهمانی آن یکتایِ کریم، بار سفر بست و از دیار روزمرگی مان کوچید؛

چون بهاری که در انتهایِ فصلِ سحرانگیز رویش، بوستان های سبز و خرم را به قدم هایِ داغ تابستان، وا می نهد. اگر چه دلتنگیم برای سفره ساده نان و خرمایش، برای برکتی که در خوانِ

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه