فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 161

صفحه 161

ص:160

وصف ناپذیر است لحظه بلورین ظهور و چقدر توسل هامان اندک و کم رنگ!

نمی دانم بر دنیا چه رفته است که چشم های ما، نمی تواند مختصری از معنویت و نور را تهیه کند. دل هامان نمی تواند در تدارک غَزَل گریه های حقیقی باشد؛ آن چنان که بشکند و تو بیایی تا همه چیز ترمیم شود.

باید کاری کرد

کجا پایمان را کج گذاشته ایم؟

شامه های ما، چرا پذیرای عطر جاودانگی نیستند؟  چرا جمعه ها پشت سر هم می آیند و همه آنها، وسط اتاق ما به بطالت می گذرند و می روند؟ نه، با این دفترچه های خاطرات غم گرفته، نمی توان کاری از پیش بُرد.

باید چاره ای اندیشید و تمامی این عبارات و مفاعیل، را به مهمانیِ روزگار دیگری بُرد تا شادی و بالندگی را در ادامه دنیا ببینیم.

فقط باید توشه برداشت و همت کرد؛ که هیچ سفری با عشق، به نقطه کور نخواهد رسید. باید سفری کرد از خویش تا دوست.

وقتی بیایی

زینب مسرور

«اگر سر به چوب قفس می کشم ***  به یاد تو هر دم نفس می کشم

دلیل بقای دل من تویی ***  و گر نه از این عمر دست می کشم»

تنهایی ام را همراه پروانه ها، به دست رود می سپارم و شب را در انتظارت ستاره ستاره نگاه می کنم. در سایه روشن شب می نشینم و درخت ها را از این سر دلتنگی تا آن سر دلتنگی، می شمارم. دلم حجله گاه هزار خورشید مرده است و آسمان نگاهم آن قدر مه آلود که درخشش هیچ ستاره ای را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه