فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 76

صفحه 76

ص:75

باید لالایی اش را برای فرهاد کوهکن بخواند

و پسر چوپان عاشق

نی لبک شکسته اش را لب رود بنوازد

باور کن

من به یک جفت گوشواره از گیلاس های درخت همسایه، قانعم

بگذار زندگی ساز خود را بنوازد

و من به صدای آشنایی که در قلبم با من سخن می گوید

دلخوش باشم.

می توان با دل شنید

حسین امیری

گفتم بگو احساس گلبرگ تازه سوسن را، در ترنم صبح؛ گفتم بگو شرح دلدادگی مادرانه آب را به ستاره عشوه های گل زرد داوودی.

گفتم بگو از نوازش بهار در سکوت مبهم دشت؛ گفتم بگو از عشق!

او عشق را، بهار را، گل را و آب را می شنید، او حتی مرا می شنید، فقط صدا را نمی شنید.

سخت است به خدای ترانه ها، صدای اذان چشمه را در غروب کوه سار نشنیدن، سخت است صدای بهانه گیری کودک بهار را در شر شر باران فروردین نشنیدن، سخت است هجوم خیل مستی را در شکر خاطرات موسیقایی باد، نیوشیدن.

اما چه کسی گفت و غلط گفت که تو موسیقی آفرینش را در زمزمه طبیعت نمی شنوی؟!

می شود گوش سر، بست و با دل شنید و با جان نیوشید.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه