فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 80

صفحه 80

ص:79

قصیده خونی سحر

محمد کاظم بدرالدین

سحر، آغشته به خون و سراسیمه، به سمت محراب دویده است.

محراب، با نغمه هایی از سر جدایی، گوشه ای بی هوش افتاده است.

نخلستان های غربت نیز هم آوا با ناله های سجاده، مویه می کنند.

کوفه، رو به تنهایی می رود و زخم ها می مانند تا هر کدام، پرسشی باشند برای روزهای نیامده و انسان های در راه.

در چند سطر غربت آیا؟

بیایید بنگرید و خون بگریید، که این پاسخ هدایتگریِ بزرگ مرد تاریخ است، فرق شکافته ای خون آلود بود، با رکعاتی ناتمام از عشق. این تصاویر، اشاراتی دارد که قصاید بلندبالا هم نمی توانند بسرایندش.

شگفت نیست؛ این صدای زخمی نماز است. بر اصل نماز ضربه زده اند. دیباچه ای که در کعبه شکل گرفت، اینک در محراب، رنگِ سرانجام گرفته است. اما چرا چنین؟

... کوفه را تنها در چند سطر غربت نمی شود اشک ریخت.

از محراب تا معراج

بهزاد پودات

تولدت در بیت النور و خانه خدا بود و محراب، سکوی پرواز تو به سوی معراج؛ چه زیبا آغازی و چه زیبا پایانی!

«طُوبی لَکُم»؛ خون دل هایی که در دوران عمر پربرکتت خوردی، در دامن محراب از سرت ریخت.

شقی ترین افراد روزگار، تو را به معشوقت رساند و تو به آرزوی دیرینه ات رسیدی؛

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه