فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 86

صفحه 86

ص:85

دلم به عشق تو می تپد

ابرها، عمری است که می بارند تا آینه های غبارآلود جهان، بتوانند برای حتی یک بار، تو را بهتر ببینند.

کوه ها، عمری ست که به شوق تو ایستاده اند؛ با دامنی از سنگ، تا هر صبح، خورشید بر شانه هایشان بیدار شود و به تو لبخند بزند. رودها، عمری ست که به دنبال دریای چشم های تو، از همه دریاها دل بریده اند.

من، عطر تو را بهتر از همه سیب ها و یاس ها می شناسم.

شاید شنیده باشی که هر صبح، صدایت را با آبشار اشک هایم زمزمه می کنم. انگار دنیا بر شانه های تو خوابیده است؛ این را از همه ناآرامی هایش می توانم بخوانم. دل تو که می تپد، گل های سرخ شکوفا می شوند.

زمین، روزهای با تو بودن را دوست دارد و آسمان، چشم هایت را. خشکسالی عاطفه در حوالی خانه های شما چادر زده است. در پیرهن های کوچک تان، نسیم های ناآشنای سفر، جا خوش کرده اند.

جاده های ناآشنا، عطر آشنای تو را می بویند و درختان، در سایه قدم های تو قد می کشند. تمام سلام های جهان، به سوی ایستادگی کودکانه تو می آیند. کاش دست هایم، بادبادکی بودند که در دستان کوچک تو آرام می گرفتند و با صدای خنده هایت پیوند می خوردند!

دلم خانه کوچکی است که تا ابد سرشار از عشق تو خواهد بود.

بوی باروت در زیتون زار

فاطره ذبیح زاده

دنیا تو را با فلاخنی شناخته است که بر کتف های نحیف اما مردانه ات، تاب می خورد و با دست های کوچکی که اتحاد صمیمانه ای با نهضت سنگ ها یافته اند.

دنیا تو را در موسم داغ درو دریافت؛ فصلی که لهیب خوشه های بمب، تو را از میان شاخه های رقصان زیتون ربود و بر حریر لطیف رؤیاهایت، بوی تند باروت و گلوله پاشید.

دیری است که دیگر فلسطین را به انجیر و نخل و زیتون نمی شناسند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه