فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 93

صفحه 93

ص:92

ذره ای تکریم

روح الله حبیبیان

تا حالا، نگاهت به چهره های فرسوده، ولی سرشار از مهربانی و صمیمیت، یا دستان لرزان و همدم عصا، ولی آکنده از تلاش و خدمت و پاهای خسته ای که ساعت ها سکون را به دقیقه ای حرکت ترجیح می دهند، افتاده؟

آیا راز نگاه های عمیق و خیره آنها را دریافته ای؟

اگر خوب نگریسته باشی، علاوه بر سال ها تجربه و خردمندی، در چشم های نافذ سالمندان، این گنج های پراکنده در گوشه گوشه شهر، احساس نیاز به احترام و تکریم و نه ترحم را به روشنی خواهی یافت...

«خیر ببینی، جوون»

خسته ای.

کلاس ها این ترم، بیش از گذشته خسته ات می کنند. می خواهی هر چه زودتر به خانه برسی و فشار یک روز پرکار را با استراحتی دلنشین، به فراموشی بسپاری. اتوبوس، از جمعیت پر است؛ ولی هنوز حرکت نمی کند. نیم خیز می شوی تا ببینی چرا راه نمی افتد. ناگهان، چهره خسته پیرمردی را می بینی که با دشواری و به یاری عصا، خود را از پله های اتوبوس بالا می کشد و به سختی، از لابه لای جمعیت، کنار تو می رسد.

عرق، چین و چروک های صورتش را پر کرده است. با خود می اندیشی حتماً کسی اکنون جایش را به او خواهد داد. ولی انگار دیگران خسته تر از آنند! می خواهی بلند شوی و پیرمرد را از رنج ایستادن برهانی؛ ولی با خود می گویی من نیز چون او خسته ام.

با این همه، نیرویی از درون، تو را بر می خیزاند. «پدر جان بفرما بنشینید» دیگر تعارف های پیرمرد هم اثری ندارد... مدتی است که سر پا ایستاده ای؛ ولی صدای گرمی، مدام در گوشت تکرار  می شود: «خیر ببینی، جوون!»

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه