فصلنامه اشارات - شماره 101 صفحه 98

صفحه 98

ص:97

انسانیت است و کلامت، دریایی که صدف های بی شمارش، تا جهان باقی است، از مروارید راستی و عدل، بی نیازمان می کند.

اگرچه نیستی، ولی هیچ دستی، از آسمان آبی کرامتت ناامید نیست. حضور قاطعت، پنجره های زمین را آفتابی بی بدیل است. بزرگت می داریم و ایمان داریم که «مرگ، پایان کبوتر نیست».

دیگر صدای پای عدالت را نخواهیم شنید

عباس محمدی

شب های سیاهی بر ما می گذرد. آسمان، طعم روز را فراموش کرده است. رنگ ماه، پریده تر از آفتاب های پشت ابر مانده است. ستاره ها، بی قرار دیدن تواند؛ حتم دارم که تا سپیده دوام نخواهند آورد. شب، در خودش سیاه مانده است؛ سیاه تر از همه لباس های عزا.

بعد از تو دیگر نسیم، زلف درختان را شانه نخواهد کرد و عطر یاس ها، تا پشت پنجره ها قد نخواهند کشید و هیچ شبنمی از سحر نخواهد چکید.

بعد از تو، دست های صبح، پر از طعم مرگ خواهند شد و زندگی به همه آینه ها پشت خواهد کرد.

صدای پای عدالت را نمی توانم از کوچه های دلمرده کوفه بشنوم. گرد یتیمی، بر شانه های زمین سنگینی می کند. دیگر مأذنه، صدای اذان تو را نخواهد شنید. آفتاب امامت تو دیگر بر روزهای بعد از تو نخواهد تابید. سایه دست های سخاوتمند تو، دیگر سایه بان روزهای تنهایی مسلمانان نخواهد شد.

تو، عشق و مهربانی را به هم پیوند می زدی. تو برکت بی نهایتی بودی که بر زمین جاری بود. چگونه شب، بعد از تو سر از سجده بردارد؟! زمین از شرم، در شب های سیاه پنهان می شود.

سه شب است که...

سه شب است که بغض های دنیا، در گلویم جا خوش کرده است. سه شب است که اشک هایم، راه به جایی نمی برند. کاسه های شیر، چشم انتظاراند؛ اما اشک های یتیم نیز بوی تو را نخواهند شنید. انگار ابرها بعد از عمری، داغ نباریدنشان را باید در ناودان های خاک گرفته کوفه، خالی کنند. کوه ها هنوز ایستاده اند تا آفتاب، بر شانه شان بیدار شود؛ شاید لبخند دوباره تو، روز را روشن کند. رودها چون دسته های عزادار، بر سر می کوبند و به دنبال ردپای تو، خاک را می گردند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه