شفصلنامه اشارات - شماره 102 صفحه 63

صفحه 63

ص:62

او برای جنگ نه، که جنگ برای او کوچک و حقیر بود.

مسلسل ها، برای او نه، که شانه های او برای تفنگ ها سنگینی می کرد.

رفت... کسی او را ندید. از تمام صف های شهادت طلب رد شد و کسی باورش نکرد. کسی پیراهن کودکانه اش را برای رزم، جدی نگرفت.

هنوز جاری هستی

وای بر آن دیو آهنین که از روی پیکر تو گذشت! وای بر دل های غافلی که تو را باور نکردند و شوق پریدنت را انکار کردند!

آه! آموزگار کوچک! هنوز در نیمکت های همه مدرسه ها، جای خالی دوازده سالگی ات، جای پیکر به شهادت رفته ات، گل می کند.

حماسه دوازده ساله

زینب مسرور

با پای شوق خویش رفته بودی؛ با کوله باری از غیرت و مردانگی، تا نگذاری توفان تجاوز، غنچه های خندان آرزویت را تاراج کند.

آن روز که رفتی، مادر برای بدرقه ات، آب و آیینه و قرآن آورد و هزار صلوات نذر پیروزی و سلامتی ات کرد.

از پس پرده آینه و قرآن، نگاهی معصومانه به چشم های نگران مادر انداختی و مهربانی اش را با نجابتی تمام، در آغوش کشیدی و پاهای کوچکت را در مسیر جاده ای بزرگ، هدایت کردی.

تو، عاشق ترین بودی و در عمق چشمانت، فانوسی از فریاد روشن بود؛

تمام دلت را در آتش اشتیاق سرودی و دنیا، مات و مبهوت به پرواز تو خیره ماند.

دوازده ساله بودی؛ ولی عاشق؛ دوازده ساله بودی؛ اما روح بزرگی داشتی.

تو کوچک نبودی؛ بزرگی روحت، کوچکی جسمت را در سرخ ترین گلبرگ شقایق ها پیچیده بود تا حماسه دوازده سالگی ات، در قاب یادها به یادگار بماند.

گلبرگ ها، کفن پیکر پاکت شدند تا ذهن زمین، همیشه عطرآگین باشد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه