فصلنامه اشارات - شماره 103 صفحه 37

صفحه 37

ص:36

کاسه صبر صبح های بی مدرس، لبریز شده است.

سحر، چند سال است که مسیر خانه تا مدرسه سپه سالار را طی می کند؛ اما کسی را به سادگی و ایستادگی پیر معلم آزادگی نمی یابد.

سال هاست که صدای نعلین و عصای آهنگینش، دیوارهای کاهگلی را به نشاط در نمی آورد.

پس به ناچار لحظه ها از پس هم می آیند و حالا نزدیک افطار است.

نام های وحشی در آستانه جنایتند

نُه سال در «خواف» بودی و حالا ترشیز کاشمر، کمر به قتل تو بسته است.

مستوفی و جهانسوزی و حبیب شمر، مأمور اجرای حکمند.

سم در استکان چای زبانه می کشد و صدای اذان، بی تاب شنیده شدن است تا بلکه تو پس از افطار...

اما تو بی تاب تر از اذان هستی.

نام های وحشی، در آستانه جنایتند.

خداحافظ، لباس های ساده، چلوارهای تابستانی و متقال ها و کرباس های زمستانی!

خداحافظ، «مرده باد مدرس ها» و «زنده باد سردار سپه ها».(1)

... و خداحافظ، چشم های کور!

دوران استیضاح

نام های وحشی، در آستانه جنایتند و روزی دوباره نام من بر سر زبان ها خواهد بود؛ اما نه در برابر  هجوم تهمت ها، ناسزاها و گلوله ها؛ که در آغوش صفحات نورانی تاریخ، صفحاتی که در میان دفتر سیاه و سفید روزهای مجلس، از دهان من متولد شدند؛ صفحاتی که کلاس اولی های مجلسی ام را به فرا گرفتن آنها واداشتم و رضاخان را در برابر انفجارهای پیاپی واژگانشان قرار دادم.

روزی نام من، سر از دوران استیضاح در می آورد؛ دورانی که تمام دیکتاتوری ها را در سرزمینم استیضاح کرده باشند و فضاحت شاه ها و خان ها را در برابر دیدگان جهان، بر بام دست ها گرفته باشند؛

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه