فصلنامه اشارات - شماره 103 صفحه 52

صفحه 52

ص:51


1- [1] .از «مرثیه جنگل»، سروده استاد هوشنگ ابتهاج؛ شاعر بزرگ هم روزگارمان.

و «یونس» از دل تاریکی ها بر آمد؛ خورشید جنگل، سر زد؛ به دنیا و قریه «استادسرا».(1) مقدمات دین و دانش را در «رشت» برای خویش فراهم آورد و چندی بعد به «محمودیّه»(2) سفر کرد. «کوچک»اش می خواندند، اما بزرگ بود و «گمنام».(3)

چون وطن را در محاصره استعمارگران و استبداد پیشگان دید، جامه رزم پوشید و وارد مبارزه مسلحانه شد.

نخست به مشروطه خواهان پیوست؛ ولی به فِراست. با رخنه فرصت طلبان در صف رهبران، از آنان دل گسست. کمیته اتحاد اسلام را، با هدف رهایی ایران از نفوذ بیگانگان، و پاسداشت استقلال آن در پرتو شعایر عترت و قرآن، بنیان نهاد، دل به عشق داد و مردمان گیلان، گرداگرد سردار دلیران، حلقه زدند و به خود آمدند.

در «گوارب زرمیخ»(4)، «کسما»(5) و همه جا حضور داشت و در هفت سال، هفت خوان عشق را پشت سر گذاشت و از هیچ کوششی برای احیای فرهنگ اسلام، دریغ نداشت. آری:

«از عقابان، کسی سراغ نداشت

شهر، انگار جز کلاغ نداشت»(6)

و در این میان، میرزا به انتشار «جنگل»(7) همت گماشت... همگان را متوجه «فرهنگ» ساخت و خود - با تمام تاب و توان - به سامانش پرداخت.

در زیر تیغ تیزش شادم بُرَد سرم را(8)

سردار قبیله شقایق و گمنام ترین عاشق، در میان برف و بوران، بر چکاد «گیلوان»(9) همانند رود سپید گیلان، و پاره ای از آسمان، بر خاک افتاد. آن سترگ پیکر، با فریاد تندر، در فصل رُستن و رَستن جنگل، قیامت کرد. وه! چه ها بر سرش آوردند و پس از شهادتش نیز سرش را از تن جدا کردند!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه