فصلنامه اشارات - شماره 103 صفحه 6

صفحه 6

ص:5

با چفیه ای پر از سیب های سرخ

می بینمت؛ با چفیه ای پر از سیب های سرخ و چشمانی که از پنجره های وطن، غبار باروت می شوید.

با تو به جاده های عشق می آیم تا باران های ممتد و آسمان های بی شمار را حس کنم.

ای نستوه! کوهستان نامت را هیچ پلنگی، تسخیر نمی تواند.

هیچ اقیانوسی به کشف رودخانه همیشه جاری ات توانا نیست. تو از عمق آینه ها آمده ای و بر دل های زلال و موزون، سمفونی آفتاب می پاشی. از تو گفتن، اعتبار کوهستان ها را می خواهد.

برخاستی و بر سلطنت گلوله و رگبار، شوریدی؛ آن گاه که آتش، نزدیک بود تا پیکر سرزمینت را به تلی از خاکستر بدل کند.

جاده های مبارزه را راه افتادی تا بلندی های عشق را از دست رس اهریمنان دور کنی. آن همه ناجوان مردی را تاب نیاوردی. برخاستی تا هرز آب های متجاوز، عصمت رودها را نیالایند. روزی زائران هر روزه آفتاب خواهیم شد.

چیزی نمی دانم

رجب افشنگ

چیزی نمی دانم...

از تو همین خاکستر و

از من

اسپندهایی که در آتشدان خاطره

دود می شوند.

پلاک هایی که پیدا شده اند

شبیه تواند

و این کوسه ماهیان اروند

چه قدر به دنبال جنازه ات

آزمندند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه