فصلنامه اشارات - شماره 103 صفحه 77

صفحه 77

ص:76

کوچ خونین

ای راوی «_داستان های شگفت_»! چه داستانی شگفت تر از اینکه آن گاه که صد پاره گشتی، تکه های بدنت را در رؤیاهای صادقه دیگران، از بالای بام ها و درختان طلبیدی؟! اگر آن بمب گذاران، «_گناهان کبیره_» را می شناختند، «_قلب سلیم_» تو و یارانت را تکه پاره نمی کردند.

و خوشا لحظه عروج  غم انگیزت که ساعاتی پیش از رفتن به سوی محراب، یک دست بر سینه و با دست دیگر به آسمان اشاره کردی؛ یعنی من هم رفتم.

«چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است ***  روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم».

حافظ

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه