فصلنامه اشارات - شماره 103 صفحه 8

صفحه 8

ص:7

کنار پای شما

مرده ام را دفن می کنم

بوی عفن ترین حیوان وحشی را

که در خاطره دارید!

تا رؤیاها بیایند...

رجب افشنگ

در اتاق می نشینم

خود را حبس می کنم

تا رؤیاها بیایند

و مرا ببرند

از میان همین پنجره صمیمی رو به آواز

که هر شب، مرا

به ارواح فرشتگان پیوند می دهد.

هیچ بعید نیست

این گورستان قدیم که کنار خانه ما، دراز کشیده است

همان راز مقدس سر به مهر باشد

که شب ها از گلوی شهیدانش

ستاره می بارد.

پرنده

منوچهر خلیلیان

گفتمش که:

عشق را نشان بده!...

طرح یک پرنده را کشید و رفت.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه