فصلنامه اشارات - شماره 104 صفحه 105

صفحه 105

ص:104

آنجا که تنها مشتی خاک از وجود تو می مانَد، تنها ابوتراب است که معنای این خاک را می داند. تو، زیباترین شعر خدایی؛ آن هنگام که از تو حتی جسمی برای سپردن به خاک باقی نمانده است.

عوض شده بودی

محمدعلی کعبی

«نه، به سبب جورِ تازیانه ها؛

مرگ را فراموش می کنم

هنگامِ مرور تو

که مرگِ تو آنچه نبود          مرگ بود...»(1)

بدونِ پلاک می آیی و من می دانم شناسنامه ات عوض شده است.

یادم هست شبی را که به زیارت دست هایِ تو آمده بودم؛ دست هایی که بر دفتر امروز، طرحِ فردا می نگاشتند.

بندی نبود و لباسِ زردت قرمز می نمود.

میله هایِ روبه رو، تعظیم، و دیوارهایِ سلول، به اندازه بی نهایتِ پروازت عقب نشینی کرده بودند.

عوض شده بودی  و من باز هم نشناختمت. نه به سبب جورِ تازیانه ها؛

بلکه روحی دوباره در تو دمیده شده بود.

نشناختمت؛ آن گونه که استخوان ها و جمجمه ات را...

صدایت عوض شده بود و لباس هایت بویِ زندگی گرفته بودند.

شبیه مردمِ قبیله ات بودی؛ قبیله نام هایِ ماندگار. شباهتی به روزهایِ زمینی ات نداشتی.

مفقودالاثر، ماییم

شبی گهواره بیست ساله ات ترک خورد و من ناگهان کنعان شدم.

هیچ وقت با نامِ قدیمی ات بازنگشتی.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه