- زمزمه های آسمانی 1
- راضی به رضای تو 1
- تنهایم مگذار 2
- شکرت می گویم 3
- صبحدم، سر سفره خدا 4
- هوای تازه 5
- اذان لاله ها 7
- به سوی آتش 9
- میلاد حضرت مسیح(ع) 16
- اشاره 16
- مسیح جنگ را دوست ندارد 16
- مسیح مهربان 18
- مسیح متولد شد 19
- بشارت باد آمدن مسیح! 20
- کودکی میان بزرگان 22
- مسیح(ع) متولد شد 22
- هادی خلق 25
- اشاره 25
- خورشید «زیارت جامعه» طلوع کرد 26
- گلاب بارانِ طبیعت 27
- به سمت آفتاب دانش 29
- اشاره 29
- آمده ای تا از تاریکی جهل، فاصله بگیری 30
- اشاره 32
- غدیر؛ آغاز بیداری 32
- آخرین فرمان 33
- اتمام نعمت 35
- شرح ماجرای سبز 36
- این دست ها را به خاطر بسپارید! 38
- غدیریه 39
- استناد ابدی 40
- پنج شور مقدس 42
- اشاره 42
- جزای اهل باطل 44
- داوری خداوند 45
- همه سربازان محمد(ص) 46
- روز جهاد کشاورزی 47
- سنگرسازان 47
- جهاد برای زنده کردن 48
- از پنجره های تنهایی تان 50
- اشاره 50
- خانه ما 52
- با موهای سپید و تجربه های سبز 53
- خانه ما 54
- از خانه تا خیابان 55
- اشاره 57
- انقلاب سیاه 57
- دختران رود، مادران دریا 58
- می خواستند عزتمان را بگیرند 59
- عفت سر به زیر 60
- عفت، همه دارایی ماست 61
- درگذشت جهان پهلوان تختی 62
- پهلوان 64
- پهلوان فروتن 65
- اشاره 66
- نمک نشناسان 66
- مرد ماندگار فراهان 68
- امیرکبیر، هنوز زنده است 69
- امیر بزرگ 70
- بزرگی را از کودکی آغاز کردی 72
- حمام فین، دارالفنون دیگر بود 73
- اشاره 74
- قیام قم 74
- اشاره 75
- عباس؛ شعر خون 75
- مثل دیوار سیاه پوش حسینیه 76
- یک قدم مانده به عشق 77
- کربلای بی ابوالفضل،آسمان بی ماه است 79
- چشم هایم را به خاک علقمه بسپارید 80
- عباس(ع) و امان نامه شیطان؟! 81
- کاش می فهمیدند...! 83
- امان از امان نامه! 83
- دست های خالی ام قابل ندارد... 84
- فصل عطش 85
- عشق بازی 85
- اشاره 86
- آخرین وصیت 86
- عاشورا، همیشه جاری است 87
- هنوز خیمه ها ایستاده اند 89
- حدیث خون 91
- امت محمد(ص) را چه شده است؟ 93
- آرزوی عاشورایی 94
- هزاران نی، هزاران نوا 95
- خون خدا 96
- فقط برای عشق 97
- می توان حر شد 98
- عاشورایی ها 99
- دشتِ عطش 101
- دوبیتی های عاشورایی 101
- آزادگی؛ هم اجر شهادت 104
- اشاره 104
- عوض شده بودی 105
- از اردوگاه تاول زدگی 107
- پرنده، پرنده است 108
- رقیه های فلسطین چشم انتظارند 109
- تو هستی؛ من نیستم! 110
- روز آمدن تو 112
- از تو که می گویم... 113
- بوی ندبه های اشک 114
- بیا تا اومدنش پاییز و دس به سر کنیم 115
- یا تو! 116
ص:106
1- [1] . حمیدرضا شکارسری.
جمعِ قلیل را بر کثیر چیرگی می دهد و فرشِ نفیسِ کربلا را زیرِ پایِ امروزیان می گُستراند.
نامِ آن نقره ای که در دلِ این صدف است، شهید است؛ نامی صریح تر از این می خواهید؟!
این قطره را دریا بنامید!
از اردوگاه تاول زدگی
محمدکاظم بدرالدین
سال ها نَفَس هایتان در قَفَس ریخت تا وطن از خاکسترنشینیِ ایام درآید.
سال ها قهقهه های مستانه شلّاق ها را دوام آوردید، تا خاک میهن، سبزه زار عافیت باشد.
همیشه کابل های آتشین، شما را در خالصانه ترین وضعیت می دیدند که چراغ ایمانتان در دل روشن است. این چند سالی که نبودید، تقویم های آسوده خاطر، مدیون شما شدند. شعرهایِ پشت تریبون، مدیونِ شمایند که جایزه می گرفتند و دردها را شما می کشیدید. ما را ببخشید، اگر روزهایی از ما آن طور نبودند که باید به یاد شما می افتادند.
تا دیدار تبسم
سپیده حضور شما، در پایان شب انتظار رسید. روزی آمد که نقطه پایان همه چشم به راهی های مادران بود و موسم چراغانیِ شهر.
دیدار تبسم میسر و حصار اندوه شکسته شد. شما بازگشتید؛ در اتوبوس هایی از هیجان و شور؛ در جامه های نحیف خاطرات؛ اما پر صلابت تر از همیشه. سبزتر از آن بودید که بهار برای شما دست تکان دهد. استوارتر از آن بودید که کوه به ایستادگی خود ببالد.
بازگشتید و سپیدرود، تصنیف های شمالی اش، گریه هایی از شوق بود.
بازگشتید و اروند، با گلسرودهای شرجی روشن، به استقبال زخم هایتان آمد.
کوچه ها پیش پایتان بهاریه های عاشقانه را می خواندند: «آب زنید راه را...».