فصلنامه اشارات - شماره 104 صفحه 115

صفحه 115

ص:114

در انتظار طلوعت

سودابه مهیجی

از بس که مرثیّه خواندیم در انتظار طلوعت

آوازها جان سپردند، در رهگذار طلوعت

لبخندها کوچ کردند از بس تو را گریه کردیم

از بس که یک عمر ماندیم در گیر و دار طلوعت

روشن ترین واژه ها را در انتظارت سرودیم

شاید سروشی بیاید از نوبهار طلوعت

اما بهاری نیامد، حتی غباری نیامد

زرد و خزان وار ماندیم بی برگ و بار طلوعت

گفتیم: «امروز اگر نه، فردا که حتما می آیی!»

تا بیش از اینها نمانیم ما سوگوار طلوعت...

اما صد امروز و فردا رفتند و باز آمدند و

ما همچنان سر به زانو... وَ اشکبار طلوعت...

بر رهگذار زمانه در بستر سرد تقدیر

ما سرنوشتی نداریم جز انتظار طلوعت...

بیا تا اومدنش پاییز و دس به سر کنیم

سودابه مهیجی

بذار از پاییزِ بی اصل و نسب هیچی نگم

از سکوت سر به مُهرِ روز و شب هیچی نگم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه