فصلنامه اشارات - شماره 104 صفحه 62

صفحه 62

ص:61

درگذشت جهان پهلوان تختی

یک خبر

محمدعلی کعبی

17 دی ماهِ سالِ 46؛ خبر منفجر شد: «غلام رضا تختی خود را...»

مردم، حرف هایِ روزنامه ها و تلویزیون ملی را باور نمی کردند. اسمِ «سَم» کوچه به کوچه پیچیده بود و همه می گفتند با «باربی توریت» تختی را کشتند. «غلامِ رضا» غلام رضا را کشت!

در غسالخانه بعضی ها دیدند که سر جنازه شکسته است و از آن خونابه جاری است.

با وجود این، رویِ جواز کفن نوشتند: «علت مرگ بعداً تعیین می شود».

سنگین وزن

سالِ 1956 میلادی، مردی با نامِ تختی، کمر روس ها و آمریکایی ها را در المپیک ملبورن شکست.

با طلایی آویخته برگردن، از سکویِ قهرمانی پایین آمد و در جمعیت غرق شد...

سنگین بود؛ اما طلا، وزنی بر قامتِ پولادینِ مسلمانِ ایرانی نمی افزود.

قهرمان گریه نمی کرد و مثل خیلی ها ذوق زده نبود. تختی، تمامِ دارایی اش را، چهره مهربانش را به مردم هدیه داد و خوشحالیِ آنها برایش از طلا ارزشمندتر بود.

فلاش ها در فضا چشمک می زدند.

خبرنگار، تند و محکم، سؤالش را به سمت غلام رضا پرتاب کرد:

«آقای تختی، شنیده ام شما و خانواده تان اعتقاداتِ مذهبیِ محکمی دارید. آیا از این نظر چیزی همراه خودتان به ملبورن برده بودید؟» نوری در سیاهیِ چشمان تختی از دور سوسو می زد. جهان پهلوان لب گشود و پاسخ داد:

«من همیشه با خودم قرآن دارم».

درست می گفت. همه می دانستند؛

کُشتی گیرِ نود و هفت کیلویی، وزنِ مطبوعی از معنویت دارد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه