فصلنامه اشارات - شماره 104 صفحه 65

صفحه 65

ص:64

آموختی مان که در دقایق بارانی، صبور باشیم؛ اما لحظه های مه آلود را با شمشیر روشنایی بشکافیم و خوشه های نور را در مشت بگیریم.

از تو می گوییم، خاک می شکفد و رودخانه های عاشق، سمت خشک دل هامان سرازیر می شوند.

یاد تو همیشه در ما جاری است

حالا رفته ای و وطن، کوچ نابهنگامت را بر تپه هایی سیاه می گرید.

رفته ای و برف، کوچه های دلمان را پوشانده است.

نیستی! صدای قدم هایت دیگر در این حوالی نخواهد پیچید و تار و پود شهر، از نفس های پهلوانی ات بی نصیب خواهد ماند.

ای بزرگ! جای خالی ات را چگونه تاب آوریم که شاهنامه حماسه بودی و عشق.

رفته ای؛ اما چکامه مردانگی ات، همیشگی است.

پهلوان فروتن

اعظم جودی

از همین کوچه های خاکی، از میان همین مردم یک لاقبا مردی با لباس هایی نه به رنگ سرداران مزدور؛ سرداری نه با سپاهی از جور؛ مردی به نام تختی ظهور کرد که وقتی بر بالاترین سکوی قهرمانی سربرافراشت، دماوندِ همتش را تقدیم دست های پینه بسته مادر کرد و نشان غیرتش را از دست مردمان یک لاقبای همین کوچه ها گرفت.

حالا آخرین نشانش را می خواهد بگیرد؛ نشانی سرخ به رنگ آتش، نشانی چون مرگ سرخ.

کوچه های بی پهلوان را  چه کنیم؟

پهلوان!

کوچه ها را هیاهو فراگرفته؛ گویا نامرد ناعیاری برای سنجش عیار مرامت آمده است.

برخیز؛ این خاک، شایسته خوابیدن مردان آسمانی نیست.

در حیرتم، چگونه دماوند همت تختی، در قبری کوچک جای می گیرد؛ تیغش را چه می کند؟ زمانه ای که تشنه جوان مردی عیاران است، کوچه های بی پهلوان را چه می کند؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه