قصه ها و آیه ها صفحه 12

صفحه 12

با پایان یافتن روز، خورشید نیز افول کرد. در اینجا ابراهیم آخرین ضربه را بر عقاید تزلزل یافته ستاره پرستان وارد کرد و گفت: «نه، این هم خدای من نیست، من از آنچه شما برای خدا شریک قرار می دهید، بیزارم. من روی به سوی خداوندی دارم که آسمان و زمین را آفریده است و من از مشرکان نیستم».(1)

این بخش از داستان حضرت ابراهیم علیه السلام در آیه 258 سوره بقره، آیه 79 سوره انعام و آیات 50 تا 70 سوره انبیا آمده است.

پذیرش سعی بین صفا و مروه

هاجر به همراه کودک خردسالش با ابراهیم سفر می کرد. او غرق در افکار شیرین خود به آینده کودکش می اندیشید. وقتی مرکب ابراهیم ایستاد، او به خود آمد و پرسید:

«چرا در این بیابان توقف کردی؟»

ابراهیم گفت: «من وظیفه دارم شما را در این سرزمین بگذارم».

هاجر گفت: «ولی اینجا هیچ نشانی از آبادانی نیست. چگونه می توانیم از حرارت سوزان خورشید و حمله حیوانات در امان باشیم».

ابراهیم لحظه ای به همسرش نگریست. هاجر نگاه مضطربش را از او دزدید و کودکش را در بغل گرفت. سپس با صدایی که لرزش آن دل ابراهیم را به درد آورد، گفت: «اینک ما آذوقه مختصری داریم، ولی قلبمان سرشار از امید به لطف خدا خواهد بود».

هنگامی که ابراهیم با ایمان قلبی، همسر و فرزندش را در آن مکان رها کرد، دست


1- [1] . شبیه همین گفتار از حضرت ابراهیم علیه السلام نسبت به افول ستارگان، ماه و خورشید در بعضی از کتاب های تاریخی آمده است، آن زمان که حضرت ابراهیم علیه السلام دوران رشد خود را پنهان از چشم مردم در غار می گذراند.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه