قصه ها و آیه ها صفحه 13

صفحه 13

به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «بار پروردگارا! من ذریه خود را در این سرزمین بی آب و علف در کنار خانه ای که حرم توست، سکونت دادم تا نماز را برپای دارند. پس دل های مردم را متوجه آنها ساز و از مواهب (مادی و معنوی) روزی شان ده، باشد که شکرگزاری کنند». (ابراهیم: 37)

***

صدای گریه کودک در فضای بیابان پیچیده بود. هاجر که شنیدن ناله های کودک بی تابش کرده بود، فرزند را در آغوش گرفت و مضطرب به تپه روبه روی خود نگاه کرد. به نظرش رسید از دامنه تپه، آبی زلال، روان است. کودک را بر زمین گذاشت و سرآسیمه در پی آب دوید. چون به آنجا رسید، آبی نیافت. سرخورده و ناامید روی سنگ های تپه نشست. این بار از نقطه مقابل آن تپه آبی زلال روان بود. هاجر حال خود را نمی دانست، به سوی آن دوید، ولی باز هم سرابی بیش نیافت... ولی در جای نخستین، دوباره آب به چشمش خورد. دوباره دوید، هفت بار با سعی تمام از این تپه به آن تپه دوید، ولی هیچ گاه امید به عنایت خداوند را از دست نداد. هاجر پس از سعی بی ثمر خویش خسته و ناتوان به سوی کودکش بازگشت.

کودک دیگر توان گریه نداشت. او پاهایش را به زمین می کشید. ناگهان هاجر دید که زیر پاهای کودکش مرطوب شده است. باور کردنی نبود. چشم هایش را به هم فشرد. فکر کرد حتماً این هم سراب است. ولی نه، معجزه ای بزرگ رخ داده بود. هاجر با سرانگشتان خود، گودی آن را بیشتر کرد. در این حال حیات جوشید و زندگی سر برآورد. آبی زلال و خنک به شیرینی جان بیرون زد. او فوراً از آن آب، لب های کودک را تَر کرد. گردش مجدد روح در بدن اسماعیل، بارقه امید در دل مادر نشاند. هاجر که نتیجه صبر و استقامت و توکل خود را به خدای متعال می دید، سر بر سجده نهاد و پروردگار را سپاس گفت. سپس خود نیز از آن آب نوشید و حیات تازه ای یافت.

***

ناگهان افراد قبیله _جُرهم_ با صدای پای اسبی که چهار نعل می تاخت، از خیمه ها

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه