کرامات الفاطمیه(معجزات فاطمه زهرا(س) بعدازشهادت بضمیمه سوگنامه فاطمه زهرا (س)) صفحه 74

صفحه 74

( 37 ) یا زهرا

سر لشکری خدمت

یکی از علمای مشهد می رسد و بعد از عرض ارادت و اظهار محبّت به آل پیغمبر(ص ) می گوید:

من متصدی انبار اسلحه خراسانم ، یک ماه قبل متوجّه شدم که پنج قبضه اسلحه از انبار به سرقت رفته و چند روز دیگر هم بناست بازرسان از مرکز برای سرکشی بیایند و پس از بازجویی با نبودن اسلحه قطعا مرا اعدام یا به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم می کنند .

لذا چند شب بعد از خدمت ، می رفتم پشت سرباز خانه دره کوهی بود ، میان آن دره کوه تا صبح گریه می کردم و به امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه ) استغاثه می نمودم .

تا اینکه شبی از بس گریه کرده بودم و فرجی نشده بود با عصبانیت و چشم گریان صدا زدم ، یا فاطمه الزهرا پسرت به دادم نمی رسد گوش به حرفم نمی دهد ، شاید به حرف شما گوش دهد ، به ایشان بفرما به داد من بیچاره برسد و جان مرا حفظ کند . و آن شب را به خانه نیامدم و روی ماسه های دره کوه خوابیدم .

در عالم خواب حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) را دیدم ، فرمود: به فرزندم گفتم کار تو را اصلاح کند ، می روی خیابان تهران سرنبش قهوه خانه کوچکی است به آنجا مراجعه کن .

از خواب بیدار شدم ، صبح زود خود را به قهوخانه رساندم ، دیدم قهوخانه بسیار کوچکی است ، و پیرمردی کتری روی چراغ گذارده و چای چراغی درست کرده و به مردم می دهد ، چون وضع او را دیدم خجالت کشیدم خود

را معرفی کنم ، بعد از ساعتی در کنار خیابان ایستادم ناچار نزدیک رفته به او سلام کردم ، گفتم : من فلانی هستم این روزها کسی از من سراغ نگرفته .

فرمود: چرا امروز دو روز است ، سیّد جوانی می آید و سراغ شما را می گیرد ، امروز تاکنون نیامده ولی احتمال دارد امروز هم به سراغ شما بیاید . من از خوشحالی می خواستم جان بدهم ، تا ظهر توی قهوه خانه نشستم ، خبری نشد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه