مجموعه اشعار فاطمیه 94 صفحه 347

صفحه 347

از صبح تا به شب منم و زخم بسترم

پایی نمانده تا که بیاید به یاری ام

چشمی نمانده تا که از این راه بگذرم

از شانه کردنم حسنم گریه می کند

حتی نشد برای حسین آب آورم

تا سرفه می کنم پر خون می شود تنم

باید لباس تازه ی خود را در آورم

من باردار بودم و محسن صدا زدیش

اما نبود قسمتم او را که بنگرم

آتش گرفت دامنم و در به سینه خورد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه