مجموعه اشعار فاطمیه 94 صفحه 461

صفحه 461

رفتی و بعد خود انگشت نمایم کردی

بعد تو بی کس و بی تاب و توانت شده ام

سر شب خواست حسینت که بخوابد اما

گفت دلتنگِ کمی لقمه ی نانت شده ام

چادرت بر سر زینب چقدر می آید

حال با دختر تو فاتحه خوانت شده ام

مشتی از خاک به روی سر خود می ریزم

مُردم و آب از این بار امانت شده ام

در افتاده و دیوار سیاه و خونت

همه جا هست و پریشان نشانت شده ام

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه