هودج خون :گذری بر عزاداری و نامگذاری شب های محرم صفحه 211

صفحه 211

عاشقانه ها

عاشقانه ها

... آن روز چه دیر می گذشت.

گویی زمین و زمان چشم بر هم نهاده بود تا گذران واقعه، مُهر شرمندگی را بر پیشانی شان بکوبد.

جهان در سکوت غریبی فرو رفته بود و مظلومیت را نظاره می کرد؛

مظلومیتی به بلندای تاریخ.

کربلا برای کاروان، غمکده ای شده بود که بر هر رهگذاری، محشر را می نمایاند.

در این محشر خاکی، تو گویی حیات آسمانی در شاه رگ ها، سله بسته بود.

تلخی فرار لحظه ها، کودکان نینوا را بی تاب کرده بود و قهقهه ی بی رحمی، بر قلب کوچک شان فشار می آورد.

آرامش کودکانه به یغما رفته بود و نگاه های معصومانه، ذره ای ترحم می جست.

ولی در این دشت بی کسی، آیا برای مردانگی جایی هست؟

دست های کوچک در پی جرعه ای آب، خاک را کنار می زد، تا شاید مانند اسماعیل تشنه، چشمه ای از زمین بجوشد،

ولی این بار آزمونی سخت تر از قصه ی ابراهیم و فرزندش رویاروی اینان بود.

لب های ترک خورده، حکایت از جگری تفتیده داشت که داغ ناجوان مردی را بر گرده می کشید.

کودکان، پیراهن هایشان را بالا زده بودند و شکم های شان را روی خاک مرطوب زیر مشک های خالی گذاشته بودند تا کمی از سوز عطش بکاهند.

دیگر اشک نیز نای باریدن نداشت تا دل بی قرار کودکان را آرامش بخشد.

و در این میان، «علمدار» چه پرهیبت می نمود!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه